بنر عنوان نشریه وقایع اتفاقیه

از شمارۀ

عبور از سنگلاخ

راه‌نگاریiconراه‌نگاریicon

داستان جلد

نویسنده: مهدی عارفیان

زمان مطالعه:2 دقیقه

داستان جلد

داستان جلد

در میان کوه‌هایی سخت و خاموش، زیر آسمانی پوشیده از ابر، آدمکی چوبی ایستاده است؛ تنها و مصمم. پاهایش در صخره‌های تیز فرو رفته و دستانش سنگی عظیم را به‌سوی قله می‌رانند. هر بار که سنگ می‌لغزد، نفسش را در سینه حبس می‌کند، اما هرگز از حرکت بازنمی‌ماند. جهانِ سرد در سکوت نظاره‌گر تقلای او است و آدمک در میان این سنگلاخ، معنای ایستادگی را زندگی می‌کند.

 

ایده‌ی این تصویر از مضمون اصلی این شماره، «زیستن در روزگار سخت»، برآمده است؛ از آن روزهایی که زندگی شبیه بالارفتن از دامنه‌ای سنگلاخی‌ست، پر از مانع، اما آکنده از اراده. تصویرگر، آدمک همیشگی نشریه را در دل کوهی بی‌رحم نشانده تا روایتگر تلاش انسانی باشد که می‌داند رهایی در قله نیست، در ادامه‌دادن است.

 

رنگ‌های خاکستری و تیره‌ی پس‌زمینه، حسِ سنگینی و خشونت مسیر را بازمی‌تابند؛ ابرهای متراکم، تصویری از تردید و هراس‌اند، و دستان چوبیِ منقبضِ آدمک، نشانه‌ای از مقاومت در برابر رنج‌ها. در دوردست، نوری کم‌رمق از میان ابرها سر برمی‌آورد؛ نشانه‌ای از امید، هرچند شکننده و دور.

 

«عبور از سنگلاخ»، اشاره‌ای است به سرنوشت سیزیف‌وار انسان امروز؛ انسانی که در دل دشواری‌ها، بار زندگی را به دوش می‌کشد، می‌لغزد و باز برمی‌خیزد. این جلد، تمثیلی است از زیستن در روزگار ما؛ زمانی که هر پیش‌رفتن، شکلی از مقاومت است و هر نفس، آزمونی تازه برای انسانی خسته، اما هنوز ایستاده.

جلد شماره‌ی ۱۲۵ وقایع اتفاقیه؛ اثر نادیا نادری

مهدی عارفیان
مهدی عارفیان

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

کلیدواژه‌ها

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.

پیشنهاد سردبیر

هفده ساعت راه را آمده‌ام این‌طرف کشور و نشسته‌ام پشت یک میز چوبی پر از خط‌وخش، که هر خطش مال یک سال متفاوت و یک دانشجوی متفاوت است! کسی توی اتاق نیست. امشب را تنها می‌خوابم. در اتاق را قفل کرده‌ام. سبد فلاسک و لیوان‌ها را می‌کشم جلو و برای خودم یک فنجان چایی می‌ریزم. بیخ گوشم شجریان، «یاد ایام» را می‌خواند. یاد خانه می‌افتم. یاد حرف‌های یک دوست درباره خانه می‌افتم....

در یکی از نیمه‌شب‌هایی که می‌خواستم از صبحش دنیا را تغییر بدهم، فهمیدم این‌بار واقعا باید چیزی را تغییر بدهم. تغییری که از دگرگونی‌های بعدی جلوگیری کند و دایره‌ی امن زندگی‌ام را مختل نکند. هیجانات و انرژی متحول‌کردن دنیا را هر صبح با صدای آلارم گوشی خفه می‌کردم اما آن صبح به‌خصوص با همیشه فرق داشت. با انرژی مضاعفی میان دیوارهای شیشه‌ای، در مقابل چشم‌هایی که نمی‌دیدند...

در روزگارانی که نشانه‌های دشواری در هر گوشه از زندگی پدیدار می‌شود، پرسش از چگونگی زیستن، نه یک دغدغه‌ی فلسفی انتزاعی، بلکه ضرورتی درونی است. انسان در برابر بحران‌های بیرونی، اغلب به جست‌وجوی پناهی در درون خویش برمی‌خیزد؛ اما این بازگشت درونی، گاه به‌جای آرامش، او را به ورطه‌ای از تردید و خودآزاری می‌کشاند. فئودور داستایفسکی در یادداشت‌های زیرزمینی چهره‌ای از این...

وعظ اخلاق آسان است، بنیان نهادنش دشوار. - آرتور شوپنهاور گوری: «ما قراره چی بخوریم؟» پیرمرد: «معلومه؛ پسمونده‌های طبقه بالاتر.» سپس یک حرکت حماسه‌وار بزرگ‌نماییِ دالی به سمت دریچه‌ی گورمانند روی سقف، این سکانس معرکه را می‌سازد تا نمایانگر شکاف طبقاتی بسیار باشد و آن را منوط کند به اخلاقی که در گروی بقاست. آیا خرده نانی برای آن‌ها باقی خواهند گذاشت؟ اگرنه...